خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...! |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .
وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست... ؟ سه شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
سه شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد سه شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U... وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی... When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U... وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U... U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me And Kiss My Forhead N Said :"U Better Be Quick, Is's Gonna Be Late.." وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم .. صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U... وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .بعد از کارت زود بیا خونه وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U.. وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U... وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی... When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U... I'M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago.. وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me! وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری.. نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد That Day Must Be The Happiest Day Of My Life! اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری to tell someone how much you love, به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی او دیگر صدایت را نخواهد شنید... سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
به نام خدا دختری کنجکاو میپرسید:
شیخ گفتا:گناه بی بخشش چون که بالا گرفت بحث و جدل دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
دردنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم برنده هست ... ولی در دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم بازنده است … سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنیم … شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
انسانهای بزرگ درباره عقايد سخن می گويند. انسانهای متوسط درباره وقايع سخن می گويند. انسانهای كوچك پشت سر ديگران سخن می گويند. ************************ انسانهای بزرگ درد ديگران را دارند. انسانهای متوسط درد خودشان را دارند. انسانهای كوچك بی دردند. ************************
انسانهای بزرگ عظمت ديگران را می بينند. انسانهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند. انسانهای كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران می بينند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند. انسانهای متوسط به دنبال كسب دانش هستند. انسانهای كوچك به دنبال پول هستند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال طرح پرسشهای بی پاسخ هستند. انسانهای متوسط پرسشهايی می پرسند كه پاسخ دارند. انسانهای كوچك می پندارند پاسخ همه پرسشها را می دانند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند. انسانهای متوسط به دنبال حل مسئله هستند. انسانهای كوچك مسئله ندارند.
************************
انسانهای بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزينند. انسانهای متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح می دهند. انسانهای كوچك با سخن گفتن بسيار ، فرصت سكوت را از خود می گيرند.
پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت: جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ... پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟ برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت: « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم »
درباره وبلاگ به قول فامیل دور :
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
************
خسیس بازی در نیار....!
دوست دارم نظرت رو در مورد پست هام بدونم...!
موضوعات آخرين مطالب پيوندهاي روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|