خـــــنـــــد^ه^ بـــــازار شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...! |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
فقط خانومهای ایرانی هستن از یه هفته قبل از عروسی هی میگن چی بپوشیم؟! .. دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
دردنیای بچه ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم برنده هست ... ولی در دنیای بزرگتر ها هر کی زودتر بگه دوستت دارم بازنده است … سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنیم … دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
مرد در ایران چيست؟؟؟؟ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
اگرچه انواع دزدگیرها در بازار قابل خریدند ، اما هیچ چیز امنیت قفل و زنجیر به جا مانده از ایام قدیم نمیشه...
شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
پاك ماندن در فساد آب ماندن در دمای انجماد در حقيقت عشق يعنی سادگی در كمال برتری افتادگی شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
انسانهای بزرگ درباره عقايد سخن می گويند. انسانهای متوسط درباره وقايع سخن می گويند. انسانهای كوچك پشت سر ديگران سخن می گويند. ************************ انسانهای بزرگ درد ديگران را دارند. انسانهای متوسط درد خودشان را دارند. انسانهای كوچك بی دردند. ************************
انسانهای بزرگ عظمت ديگران را می بينند. انسانهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند. انسانهای كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران می بينند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند. انسانهای متوسط به دنبال كسب دانش هستند. انسانهای كوچك به دنبال پول هستند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال طرح پرسشهای بی پاسخ هستند. انسانهای متوسط پرسشهايی می پرسند كه پاسخ دارند. انسانهای كوچك می پندارند پاسخ همه پرسشها را می دانند.
************************
انسانهای بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند. انسانهای متوسط به دنبال حل مسئله هستند. انسانهای كوچك مسئله ندارند.
************************
انسانهای بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزينند. انسانهای متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح می دهند. انسانهای كوچك با سخن گفتن بسيار ، فرصت سكوت را از خود می گيرند.
دو شنبه 13 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
پسر داییهام به باباشون گفتند ماشین بخر واسمون اونم گفته تا گواهینامه نگیرید نمی خرم. بعد این بیچاره ها با مکافاتی رفتند هر دو گواهینامه گرفتند و اومدند که بیا بریم ماشین اسم بنویسیم, اونم گفته کی دیدید تا حالا که تازه گواهینامه بگیره و ماشین نو سوار بشه و دو ساعت دلیل آورده که چون تازه کار هستید ماشین نو را اینور و اونور میزنید و به هر حال داغونش میکنید... بعد چندین ساعت بحث پسرداییهام خسته شدند و گفتند خب, قبول همون دسته دوم بگیر... دایی من جدی برگشته بهشون گفته من به کالای دسته دوم اعتقاد ندارم. پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . ! پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت: جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ... پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
بیچاره دخترها ؟؟؟؟ اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه! اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!
بیچاره پسرها؟؟؟؟ پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟ چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
خدایم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم ، به رسم همین وفاداریست که کسانی را که دوست دارم به او می سپارم ... تو را هم به او می سپارم...
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: :: نويسنده : Ali Sadeghi
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟ برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت: « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم »
درباره وبلاگ به قول فامیل دور :
شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است...!
************
خسیس بازی در نیار....!
دوست دارم نظرت رو در مورد پست هام بدونم...!
موضوعات آخرين مطالب پيوندهاي روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|